نمي دانم ... مي دانم Ú©Ù‡ نمي دانم .مي دانم Ú©Ù‡ آنچه پيش آمده به ØÚ©Ù…تي بايد پيش مي آمده Ùˆ همچون هميشه خود را به دستهاي پرمهر Ùˆ بخشش خدا مي سپارم..... Ù�قط ايکاش...
Monday, March 10, 2003
روزها هم مي گذرند Ùˆ من اين روزهاي توÙ�يق اجباري در خانه ماندن را به سختي مي گذرانم Ùˆ دل خوشم به هم Ù†Ù�سي با مادر برگ گلم Ú©Ù‡ تمام عمرم هم Ú©Ù�اÙ� عطشم براي در کنار او بودن را نمي دهد ÙˆÙ�رصت تکرار نشدني براي Ù†Ù�س کشيدن در هواي خانه Ùˆ غرق شدن در لخظه ها را دارم Ùˆ اÙ�سوس Ùˆ ØØ³Ø±ØªÙ… بيشتر از پيش مي شود..... شايد ناشکري کردم Ùˆ قدر Ù„ØØ¸Ù‡ هايم را ندانستم Ú©Ù‡ استÙ�اده از همين باقي مانده ها هم برايم ناممکن شد...اي کاش.......................................ايکاش بتوانم دوستانم را هم ببينم ...ايکاش Ù�رصتي باشد ايکاش هنوز نرÙ�ته دلتنگ Ùˆ پاي در بند بر جاي نمانم...
نمي دانم ... مي دانم Ú©Ù‡ نمي دانم .مي دانم Ú©Ù‡ آنچه پيش آمده به ØÚ©Ù…تي بايد پيش مي آمده Ùˆ همچون هميشه خود را به دستهاي پرمهر Ùˆ بخشش خدا مي سپارم..... Ù�قط ايکاش...
نمي دانم ... مي دانم Ú©Ù‡ نمي دانم .مي دانم Ú©Ù‡ آنچه پيش آمده به ØÚ©Ù…تي بايد پيش مي آمده Ùˆ همچون هميشه خود را به دستهاي پرمهر Ùˆ بخشش خدا مي سپارم..... Ù�قط ايکاش...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home