پنج شنبه بعدازظهرسررسیدم رو جنابان آقایون دزدها با خودشون بردند.....
هر Ú†Ù‡ Ú©Ù‡ توی این سیصد Ùˆ پنجاه Ùˆ چند روز نوشته بودم همه رو با خودش برد.شدم بی دÙ�تر خاطرات اما کور خوندن ØØ§Ø·Ø±Ù‡ ها همگی موندن .پررنگ Ùˆ زنده Ùˆ موندگار
آخرین چیزی Ú©Ù‡ ØµØ¨Ø Ù¾Ù†Ø¬ شنبه نوشته بودم یه شعر سعدی بود:
" هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
بهوش بودم ازاول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم...."
0 Comments:
Post a Comment
<< Home